شب عملیات بود ، وقتی فهمید مشکلی پیش آمده و فرصتی برای باز کردن معبر نیست ، اولین کسی بود که آمد و گفت : " میخواهد معبر را باز کند. "

چند قدم که به سمت میدان مین دوید ، زود ایستاد ؛ همه فکر کردیم ترسیده !

یکی از بچه ها گفت : " خب بنده خدا فقط سیزده سالشه ! "

برگشت  ، پوتین هایش را از پا درآورد و گفت : " این ها نو هستند و سپس به سمت میدان مین دوید !! "